فرزند سوم خانواده بود.مادرش در تعریف از او به سرعت از سالهای کودکیش گذشته وبه چند سال قبل از شهادتش می رسد و می گوید:اکبر پس از گرفتن دیپلم تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به انگلیس برود.همه کارهایش را کرد پذیرشش آمد و حتی اتاقی که برای محل سکونتش می خواست اقامت داشته باشد اجاره کرد..."در ادامه مصاحبه مادر و خواهر شهید اکبر چهره قانی با یکی از روزنامه های دهه شصت را خواهید خواند"
مصاحبه خانم میرلوحی فرزند شهید نواب صفوی و همرزم شهید اکبر چهره قانی با مجله"خانواده و زنان" درباره روحیه شید اکبر چهره قانی و نحوه شهادت ایشان:
اکبر چهرقانی و چند نفر دیگر در جیپ روباز دنبال ما می آمدند. در حین حرکت با هم شوخی می کردند. از هم سبقت می گرفتند. تا به محلی رسیدیم که درگیری خیلی شدید بود. حرکت کردیم. به کنار جاده اهواز ـ سوسنگرد رسیدیم. دکتر به من گفته بود برو نیروهای لبنانی را بیاور. احساس کردم دکتر مرا دنبال چیزی می فرستد که در خط نباشم. تا من بروم و لبنانیها را از آن خط به اینجا بیاورم، طول می کشد و بنابراین دنبال دکتر رفتم و با فاصله 10 ـ 5 دقیقه عقب تر از او حرکت می کردم. درگیری آن روز آنقدر عجیب بود که حد نداشت....
متن کامل در ادامه مطلب
خاطره ای از رسیدن خبر شهادت اکبر چهره قانی به روستای چهره قان،به نقل از عمو زاده ی شهید :
در حال خواندن نماز بودم ساعت4 عصر بود یکی از فامیلهامون آمد گفت میخوام یه چیزی بگم نمیخوام کسی بشنوه. کسی فکر نمی کرد اکبر شهید شده باشه.مادرم گفت چی؟بگو .گفت اکبر فوت کرد( شهید شد).سر نماز خیلی حالم خراب شد.تا یک سال نتونستم با اون حرف یزنم .خیلی خونمون شلوغ شد تو خونه سروصدا شد از خبر شهادت اکبر.توی روستا خیلی شلوغ شد چون اولین شهید روستا بود مردم خیلی ناراحت بودن عموی منو همه میشناختن.مردم یه مینی بوس از چهرقان به تهران رفتند برای تشییع جنازه اکبر.....
پایگاه مردمی ارتش::«صبح یکشنبه رفتم اهواز. از آشفتگی و کلافگی سرهنگ سلیمی و بچههایی که آنجا بودند، فهمیدیم که هیچ کاری انجام نشده، خیلی اوقاتم تلخ شد... در این بین بنی صدر از دزفول با من تماس گرفت، شاید هم من تماس گرفتم، گفتم چنین وضعی است و بچهها هیچ کاری نکردند و تو دستوری بده
این متن گفتوگوی حضرت آیتالله العظمی امام خامنهای(مدظله العالی) با برنامه «خاطرات جبهه» سیمای جمهوری اسلامی ایران در سوم مهرماه 1363 است.
شهید چهرهقانی در اواخر سال 1359، در منطقه سوسنگرد و در کنار دکتر چمران به شهادت میرسد. دکتر چمران در کتاب خود با نام «رقصی چنین میانه میدانم آرزوست» کل عملیات سوسنگرد و در مطلبی با عنوان «معرکه شرف و افتخار» نحوهی شهادت شهید اکبر چهرهقانی را شرح میدهد. قسمتی از این نوشته شورانگیز را که مرتبط به شهادت شهید چهرقانی است، در اینجا میآوریم.
«... آنچه در اینجا مورد توجه است، سرگذشت شخصی من در این نبرد است که یک شهید (اکبر چهرهقانی) و یک شاهد (اسدلله عسکری) به آن شهادت میدهند و دهها نفر از دور ناظر آن صحنه عجیب و معجزهآسا بودهاند... سوسنگرد برای ما اهمیت خاصی دارد، زیرا معبر حمیدیه و اهواز است. دشمن به مدت چند روز سوسنگرد را محاصره کرده بود، و به شدت میکوبید. 500 نفر از رزمندگان ما در سوسنگرد، تا آخرین رمق خود جانانه، مقاومت میکردند و هر روز تلفاتی سنگین میدادند.
... در تاریخ 26/8/59 حمله ما آغاز شد، برای آزاد کردن سوسنگرد.