دو یار وفادار در کنار همدیگر(شهید اکبر چهره قانی و شهید دکتر مصطفی چمران)
اکبرم! برادرم! مهربانم! هم رزمم! هم سنگرم! شربت شهادت بر تو گوارا باد. تو می گفتی محافظ منی و نمی خواهی لحظه ای از من جدا شوی، و گاه گاهی که تنها بیرون می رفتم بشدت عصبانی می شدی و تندی می کردی. اکنون چگونه است که مرا تنها گذاشتی.....(منبع:tebyan.net)
(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)
خاطره ای از رسیدن خبر شهادت اکبر چهره قانی به روستای چهره قان،به نقل از عمو زاده ی شهید :
در حال خواندن نماز بودم ساعت4 عصر بود یکی از فامیلهامون آمد گفت میخوام یه چیزی بگم نمیخوام کسی بشنوه. کسی فکر نمی کرد اکبر شهید شده باشه.مادرم گفت چی؟بگو .گفت اکبر فوت کرد( شهید شد).سر نماز خیلی حالم خراب شد.تا یک سال نتونستم با اون حرف یزنم .خیلی خونمون شلوغ شد تو خونه سروصدا شد از خبر شهادت اکبر.توی روستا خیلی شلوغ شد چون اولین شهید روستا بود مردم خیلی ناراحت بودن عموی منو همه میشناختن.مردم یه مینی بوس از چهرقان به تهران رفتند برای تشییع جنازه اکبر.....