شــهیــدِ اکبــــــــر "تارنمای تخصصی شهید اکبر چهره قانی"

شــهیــدِ اکبــــــــر      "تارنمای تخصصی شهید اکبر چهره قانی"
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

شهید اکبر چهره قانی شهید اکبر چهرقانی(شهید اکبر چهره قانی/نفر دوم ایستاده از سمت راست)

خیلی سعی داشتم که اکبر عزیزم را همراه دوستان دیگرم بفرستم و خود تنها بروم، ولی اکبر پابه پای من می آمد. چندبار به او تذکر دادم که با دیگران برود. با لبخندی طعنه آمیز مرا ملامت کرد که چرا چنین درخواستی از او می کنم، و مصمم تر مرا دنبال می کرد، و لحظه به لحظه موضع دشمن را به من می گفت. ما از کنارة جنوبی جاده سوسنگرد حرکت می کردیم و دشمن در طرف شمالی جاده قرار داشت و هر لحظه به جاده نزدیک تر می شد، و اکبر سرک می کشید و می گفت: «دشمن به فاصله صدمتری رسید.» «دشمن هم اکنون به پنجاه متری ما رسیده است.». و هرچه دشمن نزدیک تر می شد، اکبر بشّاش تر و زنده تر می شد، مصمم تر و قوی تر می شد.(منبع:tebyan.net)

(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۳ ، ۱۶:۰۰
خادم الشُّهدا

شهید اکبر چهره قانی ازنگاه امام خامنه ای(مدظله العالی)/مصاحبه در سال63  با شبکه اول سیما

دانلود fly

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۱:۵۸
خادم الشُّهدا

شهید اکبر چهره قانیدو یار وفادار در کنار همدیگر(شهید اکبر چهره قانی و شهید دکتر مصطفی چمران)

اکبرم! برادرم! مهربانم! هم رزمم! هم سنگرم! شربت شهادت بر تو گوارا باد. تو می گفتی محافظ منی و نمی خواهی لحظه ای از من جدا شوی، و گاه گاهی که تنها بیرون می رفتم بشدت عصبانی می شدی و تندی می کردی. اکنون چگونه است که مرا تنها گذاشتی.....(منبع:tebyan.net)

(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۲
خادم الشُّهدا

مصاحبه خانم میرلوحی فرزند شهید نواب صفوی و همرزم شهید اکبر چهره قانی با مجله"خانواده و زنان" درباره روحیه شید اکبر چهره قانی و نحوه شهادت ایشان:

اکبر چهرقانی و چند نفر دیگر در جیپ روباز دنبال ما می آمدند. در حین حرکت با هم شوخی می کردند. از هم سبقت می گرفتند. تا به محلی رسیدیم که درگیری خیلی شدید بود. حرکت کردیم. به کنار جاده اهواز ـ سوسنگرد رسیدیم. دکتر به من گفته بود برو نیروهای لبنانی را بیاور. احساس کردم دکتر مرا دنبال چیزی می فرستد که در خط نباشم. تا من بروم و لبنانیها را از آن خط به اینجا بیاورم، طول می کشد و بنابراین دنبال دکتر رفتم و با فاصله 10 ـ 5 دقیقه عقب تر از او حرکت می کردم. درگیری آن روز آنقدر عجیب بود که حد نداشت....

متن کامل در ادامه مطلب

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۸:۵۴
خادم الشُّهدا