(شهید اکبر چهره قانی در میان یاران و شهید دکتر مصطفی چمران)
اکبر عزیز ما نیز همراه دوستان دیگر خود وارد نبرد شرف و افتخار شد و همه جا حضورش مشهود بود و وجودش مثل خورشید می درخشید؛ تا سرانجام در شب تاسوعای حسینی، در نبرد معروف نجات بخش رزمندگان، در سوسنگرد شرکت کرد، مشتاقانه پیش می تاخت و هنگامی که گردوغبار نیروهای زرهی دشمن در چندصدمتری ما نمودار شد، سر از پا نمی شناخت، روحش از این قفس جهان به ستوه آمده بود، آرزوی پرواز داشت و شتابان به سوی شهادت پیش می رفت.(منبع:tebyan.net)
(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)
(نفر اول از سمت راست:شهید اکبر چهره قانی)
اکبر، شهید بزرگوار ما، یک چنین زندگی آزاد و ثمربخشی را انتخاب کرده بود؛ آزاد و بدون ترس و وحشت از هیچ چیز و هیچ کس زندگی می کرد و فقط در مقابل خدا تسلیم بود و از هیچ قدرتی و ابرقدرتی نمی ترسید و زندگی دنیایی او و حیات اخروی او هر دو پربار و ثمربخش بود. را وقف راه خدا نمود و به همه جاذبه های زندگی و قید و بندهای حیات، پشت پا زد؛ آزاد زیست و آزادانه وارد معرکه نبرد شد و با سلطه شیطانی طاغوتیان به سختی درافتاد و همه جا در صحنه های جنگ حق و باطل، پیش قراول مبارزان از جان گذشته بود.(منبع:tebyan.net)
(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)
دو یار وفادار در کنار همدیگر(شهید اکبر چهره قانی و شهید دکتر مصطفی چمران)
اکبرم! برادرم! مهربانم! هم رزمم! هم سنگرم! شربت شهادت بر تو گوارا باد. تو می گفتی محافظ منی و نمی خواهی لحظه ای از من جدا شوی، و گاه گاهی که تنها بیرون می رفتم بشدت عصبانی می شدی و تندی می کردی. اکنون چگونه است که مرا تنها گذاشتی.....(منبع:tebyan.net)
(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)