فرزند سوم خانواده بود.مادرش در تعریف از او به سرعت از سالهای کودکیش گذشته وبه چند سال قبل از شهادتش می رسد و می گوید:اکبر پس از گرفتن دیپلم تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به انگلیس برود.همه کارهایش را کرد پذیرشش آمد و حتی اتاقی که برای محل سکونتش می خواست اقامت داشته باشد اجاره کرد..."در ادامه مصاحبه مادر و خواهر شهید اکبر چهره قانی با یکی از روزنامه های دهه شصت را خواهید خواند"
برای دانلود پوستر در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید.
دانلود پوستر های دیگر شهید چهره قانی در ادامه مطلب
(شهید اکبر چهره قانی/نفر دوم ایستاده از سمت راست)
خیلی سعی داشتم که اکبر عزیزم را همراه دوستان دیگرم بفرستم و خود تنها بروم، ولی اکبر پابه پای من می آمد. چندبار به او تذکر دادم که با دیگران برود. با لبخندی طعنه آمیز مرا ملامت کرد که چرا چنین درخواستی از او می کنم، و مصمم تر مرا دنبال می کرد، و لحظه به لحظه موضع دشمن را به من می گفت. ما از کنارة جنوبی جاده سوسنگرد حرکت می کردیم و دشمن در طرف شمالی جاده قرار داشت و هر لحظه به جاده نزدیک تر می شد، و اکبر سرک می کشید و می گفت: «دشمن به فاصله صدمتری رسید.» «دشمن هم اکنون به پنجاه متری ما رسیده است.». و هرچه دشمن نزدیک تر می شد، اکبر بشّاش تر و زنده تر می شد، مصمم تر و قوی تر می شد.(منبع:tebyan.net)
(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)
(شهید اکبر چهره قانی در میان یاران و شهید دکتر مصطفی چمران)
اکبر عزیز ما نیز همراه دوستان دیگر خود وارد نبرد شرف و افتخار شد و همه جا حضورش مشهود بود و وجودش مثل خورشید می درخشید؛ تا سرانجام در شب تاسوعای حسینی، در نبرد معروف نجات بخش رزمندگان، در سوسنگرد شرکت کرد، مشتاقانه پیش می تاخت و هنگامی که گردوغبار نیروهای زرهی دشمن در چندصدمتری ما نمودار شد، سر از پا نمی شناخت، روحش از این قفس جهان به ستوه آمده بود، آرزوی پرواز داشت و شتابان به سوی شهادت پیش می رفت.(منبع:tebyan.net)
(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)