اویس ! من از تو غریب ترم !
...
قبول !تو از من خیلی عاشق تری ،خیلی پاک تر باصفا تر . اصلا همه ی خیلی ها مال تو است و فقط یکی سهم من : اویس !من از تو خیلی غریب ترم!
- چون به مدینه رسید خواجه ی انبیا به سفری بیرون رفته بود . صحابه گفتند : بمان . گفت : مادرم مرا فرموده نیمی از روز بیشتر نمانم . پس بسیار گریست و آن گاه باز گشت .
تو رسیدی رفته بود سفر . من رسیدم ،رفته بود سفر .تو ندیدیش . من ندیدمش و ما فقط تا همین جا همسفر بودیم ...
سیزده سال رنج ،زجر !زجر ، بی نفرین .عذاب این قوم پشت زمزمه ی یک دعا محبوس مانده است و برنمی آید . ان دعا که باید ،بر نمی اید. این پیامبر آیا نفرین کردن نمی داند؟
عتاب !آن عجیب ترین عتاب که خدا بر هیچ پیامبری نکرد. در هیچ کتاب اسمانی نیامده است :<<غم ایمان این مردم ،نزدیک است تو را بکشد .فلعلک باخع نفسک !>>گویی حتی او که می داند آنچه نمیدانند در شگفت مانده است.
و باز هم عتاب !<<ما این آیات را فرو نفرستاده ایم که تو این همه خود را در رنج بیفکنی ،لتشقی!>>
... قبول ! تو از من خیلی عاشق تری ،خیلی پاک تر . اصلا همه ی خیلی ها مال تو است.من فقط از تو خیلی غریب ترم .من ! جوان قرن های دور از او !نه رویش را دارم نه بویش را .نه حتی تصویر کامل او را !
برگرفته از کتاب: خدا خانه دارد(فاطمه شهیدی)
جانم به فدای پیامبری که درست نمی شناسمش و چقدر غریبم از او ! چقدر دورم از رحمه للعالمین پیامبر مهربانی ها ...
فقط می گویم :
من عاشق رسول الله هستم.
تا کور شود هر آنکه نتواند دید...