شــهیــدِ اکبــــــــر "تارنمای تخصصی شهید اکبر چهره قانی"

شــهیــدِ اکبــــــــر      "تارنمای تخصصی شهید اکبر چهره قانی"
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

من عاشق رسول الله هستم

اویس ! من از تو غریب ترم !
...
قبول !تو از من خیلی عاشق تری ،خیلی پاک تر باصفا تر . اصلا همه ی خیلی ها مال تو است و فقط یکی سهم من : اویس !من از تو خیلی غریب ترم!

  • چون به مدینه رسید خواجه ی انبیا به سفری بیرون رفته بود  . صحابه گفتند : بمان . گفت : مادرم مرا فرموده نیمی از روز بیشتر نمانم . پس بسیار گریست و آن گاه باز گشت .

تو رسیدی رفته بود سفر . من رسیدم ،رفته بود  سفر .تو ندیدیش . من ندیدمش و ما فقط تا همین جا همسفر بودیم ...

سیزده سال رنج ،زجر !زجر ، بی نفرین .عذاب این قوم پشت زمزمه ی یک دعا محبوس مانده است و برنمی آید . ان دعا که باید ،بر نمی اید. این پیامبر آیا نفرین کردن نمی داند؟

عتاب !آن عجیب ترین عتاب که خدا بر هیچ پیامبری نکرد. در هیچ کتاب اسمانی نیامده است :<<غم ایمان این مردم ،نزدیک است تو را بکشد .فلعلک باخع نفسک !>>گویی حتی او که می داند آنچه نمیدانند در شگفت مانده است.

و باز هم عتاب !<<ما این آیات را فرو نفرستاده ایم که تو این همه خود را در رنج بیفکنی ،لتشقی!>>

... قبول ! تو از من خیلی عاشق تری ،خیلی پاک تر . اصلا همه ی خیلی ها مال تو است.من فقط از تو خیلی غریب ترم .من ! جوان قرن های دور از او !نه رویش را دارم نه بویش را .نه حتی تصویر کامل او را !

                                                                                                                             برگرفته از کتاب: خدا خانه دارد(فاطمه شهیدی)

جانم به فدای پیامبری که  درست نمی شناسمش و چقدر غریبم از او ! چقدر دورم از رحمه للعالمین پیامبر مهربانی ها ...

فقط می گویم :                  

                       من عاشق رسول الله هستم.

                                                                     تا کور شود هر آنکه نتواند دید...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۳ ، ۲۰:۴۶
خادم الشُّهدا

شهید اکبر چهره قانی شهید اکبر چهرقانی(شهید اکبر چهره قانی/نفر دوم ایستاده از سمت راست)

خیلی سعی داشتم که اکبر عزیزم را همراه دوستان دیگرم بفرستم و خود تنها بروم، ولی اکبر پابه پای من می آمد. چندبار به او تذکر دادم که با دیگران برود. با لبخندی طعنه آمیز مرا ملامت کرد که چرا چنین درخواستی از او می کنم، و مصمم تر مرا دنبال می کرد، و لحظه به لحظه موضع دشمن را به من می گفت. ما از کنارة جنوبی جاده سوسنگرد حرکت می کردیم و دشمن در طرف شمالی جاده قرار داشت و هر لحظه به جاده نزدیک تر می شد، و اکبر سرک می کشید و می گفت: «دشمن به فاصله صدمتری رسید.» «دشمن هم اکنون به پنجاه متری ما رسیده است.». و هرچه دشمن نزدیک تر می شد، اکبر بشّاش تر و زنده تر می شد، مصمم تر و قوی تر می شد.(منبع:tebyan.net)

(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۳ ، ۱۶:۰۰
خادم الشُّهدا

شهید اکبر چهره قانی و شهید مصطفی چمران(شهید اکبر چهره قانی در میان یاران و شهید دکتر مصطفی چمران)

اکبر عزیز ما نیز همراه دوستان دیگر خود وارد نبرد شرف و افتخار شد و همه جا حضورش مشهود بود و وجودش مثل خورشید می درخشید؛ تا سرانجام در شب تاسوعای حسینی، در نبرد معروف نجات بخش رزمندگان، در سوسنگرد شرکت کرد، مشتاقانه پیش می تاخت و هنگامی که گردوغبار نیروهای زرهی دشمن در چندصدمتری ما نمودار شد، سر از پا نمی شناخت، روحش از این قفس جهان به ستوه آمده بود، آرزوی پرواز داشت و شتابان به سوی شهادت پیش می رفت.(منبع:tebyan.net)

(بخشی از کتاب رقصی چنین میانه میدانم آرزوست/نوشته شهید چمران)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۳:۱۲
خادم الشُّهدا